ایرانشهر

ایرانشهر به دنبال آزادی ...

ایرانشهر

ایرانشهر به دنبال آزادی ...

حسین رونقی ملکی دارد در زندان از دست می رود


************ 
«حسین رونقی ملکی» به گناه آزاده گی و آدم بودن در زندان است.
«حسین رونقی ملکی» بی گناه در زندان است.

************


****************************************************************
حسین رونقی ملکی به گناه آزاده گی و آدم بودن در زندان است.
****************************************************************
«حسین رونقی ملکی» به گناه آزاده گی و آدم بودن در زندان است.
************

به چه گناهی فرزند برومند ِ بی زبان یک خانواده در زندان است؟!
چه کسی این پاس را به کسی داده است تا با کسی دیگر، این گونه رفتار کند؟!
چه کسی این آزادی و این پاس را به کسی داده که هر کاری که دل  اش خواست

می تواند انجام دهد؟!
آیا کسی این آزادی و این پاس را دارد که زنده گی کس دیگری را

تباه و نابود نماید؟!
چرا جوان برومند این سرزمین باید پانزده سال از بهترین سال های زنده گی اش را در زندان خاک کند؟!
نفرین و ننگ بر هر آن که جهان را پر آشوب و ترس کند
بترسد چنین کسی ز خشم جهان

 
************
هم میهنان! خواهران و برادران!
اگر به زودی داد «حسین رونقی ملکی» نرسیم،
دیگر هیچ گاه او را نخواهیم دید،
************
«حسین رونقی ملکی» به گناه آزاده گی و آدم بودن در زندان است.
یک «کلیه» اش را از دست داده است و آن دیگر هم،
دارد از دست می رود،
باید به دادش برسیم،
نپرسید چه گونه!
به دنبال راه باشید هم میهنان! ایرانیان آزاده و راستین و نیک!
او یکی از ما ست،
و کنون تنها ست،
چاره ای بیاندیشیم
به امید پیروزی و آزادی ... 
************
«حسین رونقی ملکی» به گناه آزاده گی و آدم بودن در زندان است.
«حسین رونقی ملکی» بی گناه در زندان است.
او را آزاد کنید.
************

نخستین زندانی «خورداد» نود و یک



«فریبرز رئیس دانا» به گناه «آزاده گی» و «آدم بودن»
در «زندان» است.
«فریبرز رئیس دانا» بی گناه در «زندان» است.


*******************************************
«فریبرز رئیس دانا»
*******************************************


«خورداد تلخ ایرانیان»
نخستین زندانی «خورداد» نود و یک:
«فریبرز رئیس دانا»
 
************
جای بی گناه در «زندان» نیست،
«فریبرز رئیس دانا» را آزاد کنید ... 
************
جای بی گناه در «زندان» نیست،
«فریبرز رئیس دانا» بی گناه است،
جای او در «زندان» نیست،
او را آزاد کنید ...
 
************
بیان دیدگاه، گناه نیست،
«فریبرز رئیس دانا» بی گناه است،
او را آزاد کنید ...
 
************

بریدن «درخت بلوت هشتسد و سی ساله ی روستای گرجی کلای ساری»

بریدن

«درخت بلوت

هشتسد و سی ساله ی روستای گرجی کلای ساری»

برای فروش

به دست «دهیاری، اوقاف، و منابع طبیعی استان مازندران»


************




















«فریبرز رئیس دانا» بی گناه است، او را آزاد کنید ...


«خورداد تلخ ایرانیان»
نخستین زندانی «خورداد» ماه:

«فریبرز رئیس دانا»

جای بی گناه در «زندان» نیست، «فریبرز رئیس دانا» را آزاد کنید ...

****
********

جای بی گناه در «زندان» نیست،
«فریبرز رئیس دانا» بی گناه است،
جای او در «زندان» نیست،
او را آزاد کنید ...

************
بیان دیدگاه، گناه نیست،
فریبرز رئیس دانا بی گناه است،
او را آزاد کنید ...
************

آگهی از تارنمای «دویچه و له پارسی»
http://www.dw.de/dw/article/0,,15965164,00.html

گرامیداشت زادروز «امیر نادری»


امیر نادری

************
 
شست و هفتمین سال زادروز
نیک مرد پهنه ی سیما و دوربین،
«امیر نادری»
یاد و گرامی باد؛
برایش تندرستی، آزادی،
سرفرازی، پیروزی
و شادی آرزومندم ...

************
 
*آذر و خورداد،
نهمین روز خورداد ماه
سال سه هزار و ششسد و هشتاد و سه باستانی زرتشتی
برابر با: هفت ام خورداد ماه
سال یکهزار و سیسد و بیست و چهار خیامی*

آی، دزد!

کاریکاتور: «دارایی همه گانی» - انجل بولیگان - مکزیک

دسترنج «رنجبران (زحمت کشان)» و
«دارایی همه گانی (خزانه ی عمومی)»
...
و تاراج و ریخت و پاش (حیف و میل) «از ما بهتران»!

داستان اندوه بار و شرم آور ِ نسک نخواندن!


فرتور از تارنمای OneX
جایگاه و چه گونه گی نسک و نسک خوانی و رسانش در سرزمین باستانی نیاکانی ما، در سرزمین هنر و فرهنگ، بدان جا رسیده - کشیده - است که
شماره گان نسک ها، از دست کم یکهزار و پانسد یا یکهزار، به پانسد وکم تر
از آن رسیده است و همین شماره گان اندک هم، زیر سایه ی گجسته و ترسناک چکمه و چکمه پوشان، و سرنیزه و سرنیزه داران، دارد له می شود و از میان
می رود؛
چرا همیشه کوتاهی و سستی مان را به گردن دیگران می اندازیم و به پای

دیگران می نویسیم؟!
مگر می شود که مردمی - مردمانی -، بیش از نیمی از هنگام یا گاه شبانه روزشان را در پای «افیونی» به نام «تله ویزیون» بگذرانند و تباه نمایند، لیک،برای خواندن یک نسک - در ماه پیشکش شان - در سال هم، گاه نداشته باشند!

مگر می شود؟ چه گونه می شود؟! (به هیچ روی نمی شود، هر که می گوید این شوند را، به راستی دروج می بافد...)؛
به هر آن چه که دوست می دارید یا می پرستید، بدانید که بی هوده نام ِ«یار مهربان» بر آن ننهاده اند،
هر چه می کشیم، همه از ناآگاهی و نادانی ما ست، و این ناآگاهی ونادانی، ریشه در همین نخواندن و نخواندن ها دارد - این جای سخن، بسیاری به من و ما خواهند خندید! بگذار بخندند، ما که اندوه کسی را نمی خواهیم - آری، تا هنگامی که ما (مردم سرزمین نیاکانی باستانی مان) این گونه اند و این گونه ایم ما،

نمی توانیم هیچ چشمداشتی در راستای آزادی و آبادی و پیشرفت و شادی و خوشبختی داشته باشیم،
کوتاه ِ سخن این که: «نسک خواندن» را دست کم نگیریم، و بدانیم که:
«تنها راه و روش ِ آزاد شدن و آباد نمودن، آگاهی و دانایی است، و آگاهی و دانایی را بدون نسک خواستن، چون آدم بی چشم و گوشی است که می خواهد همه چیز را ببیند و بشنود.»


کاریکاتور از : محمدعلی خلجی

سالروز آزادگردانی و بازپس گیری خرمشهر

خرمشهر - فرتور از خلیل غلامی

سی امین سالروز آزادگردانی
و باز پس گیری ِ «خرمشهر» ِ نازنین،
شهر از خود گذشته گی و دلاوری و
پایداری و مهر و آزاده گی،
پس از پانسد و هفتاد و هشت روز جایگیری دشمنان ِ
ستمگر و دژخیم «عراقی»،
به دست ِ شیرزنان و شیرمردان ِ
آزاده و سرفراز ایرانی،
فرخنده و خجسته باد...
...
سپندارمزد و خورداد،
پنجمین روز خورداد ماه
سال سه هزار و هفتسد و بیست باستانی زرتشتی
برابر با سوم خورداد ماه
سال یکهزار و سیسد و شست و یک خیامی

خرمشهر - فرتور از هادی آبیار

PERSIAN GULF شاخاب پارس


PERSIAN GULF
!Wow! ... This is wonderfull
!Google don't Know wehre is this place
!They are look like a Dum
 This is PERSIAN GULF, our land
our hometown, our ground, our blood 
They are - who can't see the Words and the Books and the Maps, and History
... This is "PERSIAN GULF", with the Capital WORDs and the Great WORDs 
this is PERSIAN GULF
our PERSIAN GULF
شگفتی برانگیز است! گوگل نمی داند که این جا، کجاست؟
آن ها مانند خنگان رفتار می کنند!
این جا «شاخاب پارس» است،
سرزمین ما، زادگاه ما
زمین ما و خون ما
آن ها که نمی بینند «واژه ها» را و «نسک ها» را و
«جای نماها» را و «تاریخ» را:
این جا، «شاخاب پارس» است
با واک های بزرگ، با واک های بزرگ
این جا، «شاخاب پارس» است
این جا، «شاخاب پارس» ما است.
a-r-a-b pay to google for this service
 

آیا همشهری ناآگاه یود؟!


آیا «همشهری» ناآگاه یود؟!
بزرگ اش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد.*

************
آیا همشهری خوار و نادان یود؟!

************
(در پی یاوه گویی ها و پلیدی پراکنی های هفته نامه ی پادفرهنگ وناآگاه همشهری جوان
)


درود بر همه ی ایرانیان راستین و آزاده!
در پی یاوه گویی ها و پلیدی پراکنی های سیسد و پنجاه و هفتمین شماره ی هفته نامه ی پادفرهنگ همشهری جوان، به خامه ی خام «احسان رضایی» و ناسزاگویی و دشنام گویی ِ نامبرده، به «پدر و نیای بزرگ و پاک و نیک ایرانیان و پارسیان: کورش بزرگ»، از همه ی شما «ایرانیان ِ راستین و آزاده و با فرهنگ» که این گفتار و نوشتار را می خوانید و از دید می گذرانید می خواهم که از این پس،
از خریدن این هفته نامه ی پادفرهنگ (پاد فرهنگی) و ناآگاه  آن خوددداری نمایند، تا یاوه نگاران که با نگارش چنان نوشتاری، کوچکی و ناآگاهی و گستاخی خود را به نمایش گذاشته است و سرپرست یاوه نگاران آن هفته نامه ی پادفرهنگ که خوردن چنین گونه سخنانی، در اندازه ی گرداننده گان و یاوه نگاران ِ ناسزاگوی آن نیست، پیشاپیش در «جایگاه یک ایرانی راستین و آزاده» از شما سپاس گزارم.


* «سعدی شیرازی»













گرامیداشت «زادروز احمدرضا احمدی»


احمدرضا احمدی
هفتاد و دومین سال زادروز سراینده ی مهربان،
بی چشمداشت، سخت کوش، دوست داشتنی، و ارجمند ایرانی «احمدرضا احمدی»
خجسته، فرخنده، و گرامی باد،
برای اش تندرستی، آزادی، سرفرازی، شادی،
و پیروزی آرزومندیم
...
اورمزد و خورداد،
نخستین روز خورداد ماه
سال سه هزار و هفتسد و شست و هشت باستانی زرتشتی
برابر با سی ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نوزده خیامی

پاسداشت روز جهانی «گنجینه» و «نیامانده های فرهنگی»


گنجینه ی میهنی ایران - سر درب گنجینه ی ایران باستان
از سرستو ن های پارسه - گنجینه ی میهنی ایران - تالار گنجینه ی ایران باستان
بخشی از یکی از دیوارهای کاخ‌های هخامنشی در
شوش؛ این دیوار هم اکنون در گنجینه ی «لوور» نگهداری می شود.
فرمان «کورش بزرگ»: فرمان یکسانی پاس آدمیان از زیستمندی، که هم اکنون در گنجینه ی «بریتانیا» نگهداری میشود.


امروز و این هفته را، جهانیان،
روز و هفته ی «گنجینه» و «نیامانده های فرهنگی»
نام نهاده اند،
شایسته است که در این روز و یا در این هفته،
به این «گنجینه ها» سری بزنیم و
از این «نیامانده های فرهنگی» دیدار کنیم،
تا دریابیم و بدانیم که، که بوده ایم و چه داشته ایم،
تا امروز، با دریافتن و دانستن این که،
که هستیم و چه داریم، بیش از پیش،
در پاسداری و نگاهبانی
آن چیزها که هنوز برایمان بر جای مانده است بکوشیم ...
...

مانتره سپند و اردی بهشت،
بیست و نهمین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی
برابر با بیست و هشت ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

آگهی نامه ی امسال روز جهانی «گنجینه»

گرامیداشت «روز بزرگداشت خیام نیشابوری»


پیکره ی فرزانه «خیام نیشابوری» - نیشابور
آرامگاه فرزانه «خیام نیشابوری» - نیشابور
آرامگاه فرزانه «خیام نیشابوری» - نیشابور
 








































کشورگردانان، امروز را،

«روز بزرگداشت خیام نیشابوری» نام نهاده اند،

ما نیز به ارج و مهر و بزرگی «خیام بزرگ»،

دانشمند ِ اخترشناس، رایشمند،

سراینده ی فرزانه و بزرگ ایرانی،


و پدیدآورنده و سازنده ی
گاه شمار گران مایه ی خیامی،


از جای برمی خیزیم و کلاه از سر برمی داریم

و بزرگی و یگانه گی ِ این ابرمرد پهنه ی دانش و خرد را


ارج می نهیم

و این روز فرخنده و خجسته را گرامی می داریم

و پاره ای از سروده های یگانه و بی مانندش را

زیر لب می خوانیم:
...

یاران! به مرافقت چو دیدار کنید

شاید که ز دوست، یاد، بسیار کنید

چون باده ی خوشگوار نوشید به هم

نوبت چو به ما رسد، نگونسار کنید

...


روان اش آرام و شاد

نام اش جاودان،

یادش پاینده،

و راه ِ نیک اش، پایدار و پر رهرو باد

...

مانتره سپند و اردی بهشت،

بیست و نهمین روز اردی بهشت ماه


سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی


برابر با بیست و هشت ام اردی بهشت ماه


سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

پاسداشت روز جهانی «پیوندها»




امروز را، جهانیان،
«روز بزرگداشت پیوندها» نام نهاده اند،
شایسته است که در این روز،
کمی به گذشته بازگردیم و بنگریم
و از ابزارهای از یاد رفته ی پیوند
چون «نامه» و «آوانما» یادی کنیم،
که همانا هنوز،
از بهترین و زیباترین ِ «ابزارهای پیوند» هستند،
باشد که دوباره ارج و ارزششان را دریابیم و بدانیم
و پاسشان بداریم،
و همچنین به یاد بیاوریم که:
این «ابزارهای پیوند»
برای پیوند دادن هر چه بیش تر ِ ما آدم ها پدید آمده اند،
پس «آدم» را و همدیگر را دریابیم و با هم باشیم
...

زامیاد و اردی بهشت،
بیست و هشتمین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی
برابر با بیست و هفت ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

گرامیداشت زادروز استاد «پرویز رجبی»



استاد «پرویز رجبی»



هفتاد و سومین سال ِ زادروز
نیک مرد ِ پهنه ی فرهنگ و خرد،
استاد «پرویز رجبی»،
یاد و گرامی باد،
روان اش آرام و شاد،
نام اش جاودان،
یادش پاینده،
و راه ِ نیک اش، پایدار و پر رهرو باد ...
... 
زامیاد و اردی بهشت
بیست و هشتمین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و ششسد و هفتاد و هفت باستانی زرتشتی
برابر با بیست و هفت ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و هجده خیامی

جاودانه گی استاد «حسن احمدی گیوی»



استاد «حسن احمدی گیوی»
 
با اندوه فراوان به آگاهی می رسانم که:

آموزگار خردمند ِ بی چشمداشت و فرهیخته ی
پهنه ی فرهنگ و خرد،
استاد «حسن احمدی گیوی» به امرداد پیوست،
پیشکاری های ارزنده و ارزشمند او را به یاد می آوریم
و جاودانه گی این استاد بزرگوار و گران مایه را
پاس می داریم
روان اش آرام و شاد،
نام اش جاودان،
یادش پاینده،
و راه ِ نیک اش، پایدار و پر رهرو باد ...
...
آسمان و اردی بهشت،
بیست و هفتمین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی
برابر با بیست و شش ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

گرامیداشت روز «بزرگداشت فردوسی توسی»



پیکره ی فرزانه «فردوسی توسی» - رم / ایتالیا
آرامگاه فرزانه «فردوسی توسی» - توس
آرامگاه فرزانه «فردوسی توسی» - توس

کشورگردانان، امروز را،
«روز بزرگداشت فردوسی توسی» نام نهاده اند،
ما نیز، به ارج و مهر و بزرگی «فردوسی ِ بزرگ»،
سراینده ی «شاهنامه ی بزرگ و یگانه»،
از جای برمی خیزیم و کلاه از سر برمی داریم،
و پاره ای از گرامی «شاهنامه ی بزرگ و یگانه اش» را
به یاد می آوریم
و می خوانیم:
...
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
ع ر ب را بدان جا رسیده ست کار
که تاج کیانی کند آرزو!
تفو بر تو ای چرخ ِ گردون، تفو
...
روان اش آرام و شاد
نام اش جاودان،
یادش پاینده،
و راه ِ نیک اش، پایدار و پر رهرو باد ...

************
اشتاد و اردی بهشت،
بیست و ششمین روز اردی بهشت ماه
 سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی
برابر با بیست و پنج ام اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

گرامیداشت زادروز استاد «پرویز مشکاتیان»


این روز فرخنده بر «آوا»ی مهربان و «آیین» نازنین، یادگاران آن سرو آزاد، خجسته باد
استاد «پرویز مشکاتیان»
این روز فرخنده بر «آوا»ی مهربان و «آیین» نازنین، یادگاران آن سرو آزاد، خجسته باد
*********
پنجاه و هفتمین سال زادروز فرزانه خنیاگر مهربان پهنه ی خنیا و سرود و ترانه،
آزاده بزرگ مردی از دیار و دودمان «خیام» و «عطار»
آهنگساز و خنیاپرداز بی مانند و یگانه،
«پدر خنیای نوین ایران»،
نوازنده ی چیره دست،
و «شاهان شاهِ سنتور»،
آفریننده ی «نوا» و «بیداد» و «دستان» و «بر آستان جانان» و «سرو آزاد» و ...
سرو آزاد سرزمین باستانی ِ نیاکانی مان  ایران -،
روان شاد استاد بزرگ و بی همتا، «پرویز مشکاتیان»،
یاد و خجسته باد،
روان اش آرام و شاد،
نام اش جاودان،
یادش پاینده،
و راه نیک اش، پایدار و پر رهرو باد ...
*ارد و اردی بهشت،
بیست و پنجمین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و ششسد و نود و سه باستانی زرتشتی،
برابر با بیست و چهارم اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و سی و چهار خیامی*
*********

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود ...



به «احمد لطفی آشتیانی، نماینده ی اصولگرای مجلس هشتم از اراک

کاریکاتور از محمود شکرایه

به «احمد لطفی آشتیانی، نماینده ی اصولگرای مجلس هشتم از اراک!»،
که می دانم به راستی هیچ نمی بیند، هیچ نمی شنود، و هیچ نمی داند:

...
«... پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز، از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا.
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع،
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید، او که به لطف و صفای خویش،
*گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت ...»   
...
«فروغ فرخ زاد»*
...
کمی شرم کن و آدم باش، گیرم، چهره ات نشان می دهد که، که هستی و چه هستی، با آن پیشیته ی زشت و پلشت و آن پرونده ی شرم آور و ننگین ات؛
از خدا و زیست بوم و آینده بترس، گیرم تو آن مایه رو سیاهی که ترس هم گرهی از کارت باز نمی کند،
اگر آرام و بی دردسر کنار رفتی، شاید، تازه شاید، چکه ای از بیزاری مردم شهر و استان و کشورت و نیز مردم جهان، از تو کم شود،
گیرم، تو این کاره نیستی ... نیستی ... هیچ نیستی:
«...  رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر ...»
...
 «... در کیش ِ جان فروشان، فضل و شرف به رندی ست؛
آن جا نسب نگنجد، و این جا حسب نباشد.
در محفلی که خورشید، اندر شمار ِ ذره ست
*خود را بزرگ دیدن، شرط ادب نباشد ...»
...
*«حافظ شیراز»

جاودانه گی استاد «پرویز شهریاری»


استاد «پرویز شهریاری»

با اندوه فراوان به آگاهی می رسانم که:

استاد خردمند و فرزانه،
بزرگ مرد یگانه ی بهدین،
استاد بی مانند پهنه ی دانش و خرد،
استاد «پرویز شهریاری» به امرداد پیوست،
پیشکاری های بزرگ و ارزشمند و یگانه ی این استاد روانشاد را به یاد می آوریم
و با اندو ه فراوان
جاودانه گی این استاد بلندپایه و گران مایه را پاس می داریم،
روان اش آرام و شاد،
نام اش جاودان،
یادش پاینده،
و راه نیک اش، پایدار و پر رهرو باد ..

...

دی به دین و اردی بهشت،
بیست و سومین روز اردی بهشت ماه
سال سه هزار و هفتسد و پنجاه باستانی زرتشتی
برابر با بیست و دوم اردی بهشت ماه
سال یکهزار و سیسد و نود و یک خیامی

کم لطفی ِ «لطفی»!


(یادداشتی از «آوا مشکاتیان» خطاب به «محمدرضا لطفی»)
برگرفته از: تارنمای استاد «پرویز مشکاتیان»

«محمدرضا لطفی»
دوشیزه «آوا مشکاتیان»











استاد «پرویز مشکانیان»

آوا مشکاتیان دختر زنده یاد پرویز مشکاتیان،  متنی را در جواب به آخرین صحبت‌های محمدرضا لطفی و در مقام دفاع از پدر و پدربزرگش نوشت که در ادامه می‌خوانیم :
به سالِ پار، نگاشتم چند خط و نبرد‌م حتی نامی‌ از کسی‌ که زمانی‌ زخمه‌هایش بر تارهای تار می‌توانست دلت را بلرزاند، ترنمی به چشمانت بنشاند و بی‌خویش‌ات کند در این روزگار همه خویش‌پرست! اما در این هنگام به روشنی می‌گویم که می‌خواهم از کم‌لطفیِ لطفی‌ بگویم؛ بر خودش، هنرش، مردمانش و رفیقان و همرهانش
استاد لطفی! اگر شما حرمت بزرگوار پدرم ندانستی، من دختِ خاندانی‌ام که حرمت می‌شناسند، پس هنوز می‌خوانمت استاد! قضاوتِ بودن یا نبودنش یا بهتر بگویم استادماندنِ شما بماند برای تاریخ….هنوز به یاد دارم شوقی را کز آمدن شما در چشمان مهربان پدرم دیدم. به یاد دارم ظهری را که به دیدارتان آمد به رسم رفاقتِ دیرین. پدرِ من هیچ‌گاه «رفیق» را «سیاسی» نکرد!! چیزی که شما بودید. و اکنون از معنای‌ هر دو بازماندید. که دگر نه پیرو آن فکرید کز برایش از این سرزمین گریختید و نه معنای‌ حقیقی رفیق می‌دانید. و خوش به روزگار من و آئین که تا هستیم، سرمی‌افرازیم به غرور از حرمت‌ مردمی که پرویز می‌دانست.
باری، او رفت با دستان هنرمندش و ماند نغمات زیبایش. و شما؛ همان دوست که پرویز آن همه دوستش می‌داشت، نه تنها کلامی به مهر برای خاندان من ننگاشتید در آن هنگام سوگ، که آن کذب‌های خنده‌آور گفتید. تا این‌جا نیز در قاموس من به جز سکوت نبود، اما این بار آتش‌بیار معرکه‌ای شدید که نباید. پس برای‌تان مرور می‌کنم  چیزهایی را که نمی‌دانید یا نمی‌خواهید که بدانید.
خاطره‌ی به چالش کشیدن «بیداد» در مجلس وقت و آن همه اذیّت را به یاد دارید؟ به یاد دارید که پدرم و همراهانش ساز را به سان سلاح باید با مجوز حمل می‌کردند؟ می‌دانید چند ساز هنرمندان این سرزمین در آن سال‌ها شکست؟  چند ساعت موسیقی ضبط شده به خونِ دل، پاک شد؟ به یاد دارید کنسرت‌هایی را که در میان اجرا، هنرمندان‌مان را از روی سن پایین می‌کشیدند؟ آن سال‌ها شما در گوشه‌ای از دنیا آرام گرفته بودید!
استاد لطفی، اگر شما یادتان نیست به خاطرتان می‌آورم که در اوایل انقلاب آن‌قدر بعضی‌  تندرو بودند که باید سِلفون روی کاست‌های سونی را می‌سوزاندی! بیداد در این هنگام منتشر شد. در همین محیطی‌ که شما خیلی راحت از آن سخن می‌گویید. بعد از سه دهه، در هنگامی که هنرمندان این سرزمین خون دل‌ها خوردند تا بخشی، تنها بخشی از حقوق‌شان را باز پس گیرند، آمدید گفتید که هیچ کس هیچ کاری نکرده است. اگر از خاطرات رنجش‌های گونه‌گون در این سال‌ها بگویم، می‌شود کتاب نوشت. از خاطراتی که اگر بگویی، می‌شود جار زدن و جلب توجّه! پس بماند برای دلم.
آن‌قدر ضد و نقیض میان گفته‌های شما هست که نمی‌دانم کدام را باید به چالش کشید. گویی خود نیز نمی‌دانید چه می‌خواهید! بر محمدرضای شجریان خرده گرفته‌اید که دردش موسیقی‌ نیست و نمی‌خواهد یک جریان فرهنگی‌ باشد. مرور کنید مصاحبه‌های‌تان را. شما به همه و جزییات زندگی‌ همه کار داشتید و از همه سخن گفتید و به راستی‌ آن‌قدر که سنگ خودتان را به سینه زدید که من چنین و چنان، چه‌قدر سنگ موسیقی‌ را به سینه زدید؟ شاید نمی‌دانید اما بسیاری را می‌شناسم که عاشقانه دوست‌تان داشتند و اکنون از گفته‌های شما خجل‌ اند.
استاد لطفی، آوا موسیقی شما را به چالش نمی‌کشد، اما می‌تواند راوی خاطره‌ای از مردی باشد که هنوز مردمانش اشک‌ـ‌به‌ـ‌گونه و گاهی‌ هم سماع‌کنان به نغماتش گوش می‌کنند.
شبی‌ که پدرم به کنسرت شما آمد و از نیمه‌ی کنسرت به خانه بازگشت. تا صبح غمگین در خانه قدم‌ زد. گاهی بغض داشت. هنگامی که رسید از راه، نشست. طبق عادت و به هنگام تاٌثر زیاد، دو دست بر پیشانی گذاشت و سر به زیر افکند. پرسیدم چرا این‌قدر زود آمدید؟ خوب اید؟ با نگاهی‌ همه غم و صدایی گرفته گفت: «آوا، امشب احساس می‌کردم لطفی دارد روی سِن، خودش را پیش چشم همگان دار می‌زند…»



آوا ـ  ۲ آذرماه ۱۳۹۰

آگاه باشید و بدانید، بدانید و آگاه باشید ...


«راه، در جهان یکی است،

   و آن هم، راستی است.»
*********
دوستان گرامی!
برادرانه از شما خواهش می کنم که خودمان و
فرهنگ مان و سرزمین مان را دست نیندازیم و
با آگاهی و به درستی سخن بگوییم؛
بیایید راست و درست و آگاه باشیم؛
دوستی، در تارنمای «شاخاب پارس»
"http://www.vivapersiangulf.com"
هزار بار به جای "Persian Gulf" نوشته Golf!
...
پاینده و جاوید باد «شاخاب پارس»،
نه خلیج فارس؛
...
تا هنگامی که ما به جای واژه ی پارسی و
زیبای «شاخاب»، واژه ی تازی خلیج را
بر زبان می آوریم،
یا به جای «گپ سبزو» یا «بوم سو»
یا «بو موسو» (نام درستی که به چم
«سرزمین سبز» -در گویش بومی جنوب-
است) می گوییم ابو موسا،
خب تازی ها هم بر پایه ی همین نام
های تازی می گویند که مال ماست دیگر،
جهانیان هم به نام ها نگاه می کنند و
با شوربختی فراوان بسیاری از نام های ما
یا تازی هستند، یا مردم و دوستان گرامی
از روی ناآگاهی، «پارسی» را به تازی
می گویند،
اگر آگاهی پیدا کنیم، یا برویم به دنبال
یاد گرفتن، و یا به سخن و گفته ی کسانی که
درست تر، راست تر، و بیش تر از ما میدانند
گوش بدهیم، به خدا چیزی از ما کم نمی شود،
تا کی می خواهیم از واژه های پلشت و زشت
و پلید تازی سود ببریم؟!
به هر آن چه که می پرستید و باور دارید،
پیش تر و بیش تر از همه و هر کسی در
هر کجای جهان، این خودمان هستیم که
داریم تیشه به ریشه ی خودمان و
سرزمین مان و فرهنگ مان می زنیم؛
...
و سرانجام سخن، این که:
بروید و بگردید و بیاندیشید و بپژوهید و
بپرسید و یاد بگیرید و آگاه شوید و بدانید،
تا بدانید که کسی چون من که سرزمین و
فرهنگ اش را می پرستد و به دنبال راستی
و درستی است، بدون هیچ دشمنی و با مهر
بسیار، این سخنان را می گوید؛
امیدوارم هر کجا که هستید،
همواره و همیشه،
تندرست و آزاد و سرفراز و آزاده و آگاه و
مهربان و پیروز و شاد باشد ...

پاینده و جاوید و آزاد و آباد و سرفراز باد
«ایران بزرگ باستانی» و «ایرانیان راستین»
و «شاخاب پارس» ...
******
...
«من، این دو حرف نوشتم،
                               چنان که غیر ندانست
تو هم، ز روی کرامت،چنان بخوان که تو دانی
یکی ست ترکی و تازی، در این معامله حافظ!
حدیث عشق بیان کن،
                          به هر زبان که تو دانی.»*
...
*«حافظ شیراز»
...
سپاس.

از «شاخاب پارس» پشتیبانی و پاسداری کنید ...

پاینده و جاوید و سرفراز باد «شاخاب همیشه پارس»
درود بر شما هم میهنان گرامی
و «ایرانیان راستین و آزاده»
به این نشانی بروید
و از «شاخاب پارس» پشتیبانی
و پاسداری کنید، تا زبان تازیان
بریده و کوتاه شود:
http://whichgulf.com/vote.html

از «آبخوست گپ سبزو» پشتیبانی و پاسداری کنید ...


پاینده و جاوید و سرفراز باد «ایران بزرگ باستانی»
و «شاخاب همیشه پارس»
و «آبخوست گپ سبزو» و دیگر آبخوست های آن»
درود بر شما هم میهنان گرامی
و «ایرانیان راستین و آزاده»
به این نشانی بروید و
از آبخوست «گپ سبزو»
- نام راستین این آبخوست -
پشتیبانی و پاسداری کنید، تا
زبان تازیان بریده و کوتاه شود:

«شاخاب همیشه پارس»


شاهکاری از ابوتافضل محترمی


درود بر «شاخاب پارس»
«شاخاب همیشه پارس»؛
درود هم میهنان!
چرا؟!
چرا، ما، در جایگاه یک ایرانی میهن پرست و
آزاده، نباید از فرهنگ راستین سرزمینمان آگاهی
داشته باشیم؟!
به همین شوند است که بددلان و بیگانه گان، هر
روز گستاخ تر و بی شرم تر می شوند و این بی
شرمی را بدان جا می رسانند که فرهنگ بزرگ
و سترگ ما را بازیچه ی دست های آلوده شان
می کنند؛ برای نمونه: همین کنش شرم آور و
پلشت «گوگل»، چرا ما به جای بر زبان آوردن
واژه ی زیبا و باستانی «پارس»، می گوییم:
«فارس»؟!
هنگامی که ما در جایگاه یک ایرانی میهن پرست
و آزاده، از واژه ی زشت «خلیج» سود
می جوییم، و به جای «پارس» باستانی هم
می گوییم «فارس»، جای شگفتی نیست که با
نوشتار و نبشتینه ی کنونی ما - که درست
همانند نوشتار تازی ست - و با بیان واژه گان
پلشتی چون خلیج، بیگانه گان و بددلان سودجو،
دست به کنش های پلشت و شرم آوری چون
پاک کردن نام باستانی و کهن «شاخاب پارس»
می زنند؛
درست گفته اند که:
«... از ماست، که بر ماست ...»؛
پس دوستان، بیایید از همین اکنون به جای
«خلیج فارس»، بگوییم: «شاخاب پارس»
زنده و پاینده و جاودان باد «شاخاب پارس»
بزرگ باستانی، دور از گزند بددلان و بیگانه گان
باد «شاخاب پارس» و «ایران بزرگ باستانی» ...

بریده باد، دست و زبان تازیان ...



...

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

ع ر ب را بدان جا رسیده ست کار

که تاج کیانی کند آرزو!

تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو

...

پاینده باد «شاخاب پارس» و
«ایران بزرگ باستانی»
شرم و نفرین و ننگ بر تازیان ِ بی رگ و ریشه ...

پاینده و جاودان باد «شاخاب پارس» ...




                            شاخاب همیشه پارس

به ارج و مهر و بزرگی «شاخاب پارس» از جای خود
برمی خیزیم و کلاه از سر بر می داریم،
«شاخاب پارس» مان را چو جان شیرین دوست می داریم،

و از «اهورامزدا» می خواهیم که این نازنین شاخاب و
همه ی این نازنین سرزمین بزرگ ِ باستانی ِ نیاکانی مان
را از گزند بددلان و بیگانه گان در پناه بدارد،
پاینده و جاوید و سرفراز باد «شاخاب پارس» و
«ایران بزرگ باستانی» ...

پارسی باشیم ، پارسی سخن بگوییم و پارسی بمانیم ...



پارسی باشیم ، پارسی سخن بگوییم و پارسی بمانیم ...



من ایرانیم، من پارسیم،


من پارسم و زبان من پارسی ست


من پارسی سخن می گویم و آرزویم این است که پارسی نیز بشنوم


من یک ایرانی ِ پارس و یک پارس ( پارسی ِ ) ایرانیم که از تازیان بیزارم


کوشش من بر این است که روزی بتوانم زبان پارسی را بازسازی و زنده نمایم


و نخستین گام در این راه ، پاک سازی ِ زبان پارسی از واژه گان ِ پلشت و پلید تازی ست


پس بیایید پارسی باشیم، پارسی سخن بگوییم، و پارسی بمانیم،


با آرزوی آن روز که ما -- من و شما -- در گفتار هامان دیگر واژه ی تازی به کار نبریم .

درود بر آزادی


درود بر آزادی


درود بر همه ی آزاده گا ن و آزادی خواهان


درود بر همه ی آزاد اندیشان


درود بر همه ی آن ها که آزادی را بی هیچ مرزی می خواهند


درود بر همه ی آن ها که آزادی را بی هیچ ریایی می جویند


درود بر همه ی آن ها که آزادی را بی هیچ اما و اگری می شناسند


درود بر همه ی آن ها که در بندند ، اما روانی آزاد دارند


درود بر همه ی آن ها که آزاد نیستند ، اما آزادی را دوست می دارند


درود بر همه ی آن ها که برای رسیدن ِ به آزادی از هیچ کوششی فروگذار

نمی کنند


درود بر همه ی آن ها که برای دست یازیدن ِ به آزادی از هیچ چیز و هیچ کس

پروا ندارند


درود بر همه ی آن ها که مهرشان آزادی ست


و درود بر همه ی آن ها که آزادی را برای مهرورزی و با مهر می خواهند


درود بر مهر و آزادی


درود بر آزادی


زنده و پاینده باد آزادی


درود بر آزادی

نیکی و راستی

                                          اندیشه ی نیک

                          گفتار نیک                         کردار نیک




اگر تا به امروز، به این شش واژه ی نیک و ژرف و سپند، به نیکی و درستی و راستی، و ژرف نیاندیشیده اید، اکنون هنگام آن است که این کار را انجام دهید، تا یک بار و برای همیشه بدانید که راه در جهان یکی است و آن هم، راه راستی است، و به انجام رساندن این راه به نیکی ست که همه را در کیهان، به آرامش، خوش بختی، رستگاری و جاودانه گی می رساند.

آغاز

درود

با آن که من به مانند دیگرانی که می شناسم، با پدیده ای به نام «اینترنت» جور نیستم   -  چون دل ِ خوشی از آن ندارم - و برگه ی یکدست سپید و زیبا و به پیش خواننده ی کاغذ را، هیچ گاه با آن تاخت نخواهم زد، لیک، از آن جا که در سرزمین دردمند و به تاراج رفته ی من، چون منی را، راه و یارای آن که این گفتار ِ از سر ِ درد و اندوه و مهر را، جایی - هر جایی - ... روزنامه ای، هفته نامه ای، ماه نامه ای، سال نامه ای، ... بگو گاه نامه ای یا شاید ... شب نامه ای ... یا هر جایی که شاید بتوان نبشت، بنگارم، نیست، به هیچ روی و بی هیچ راه ... آن هنگام هنگامه ای است که چون منی را، همین «اینترنت» شاید ... شاید، اندکی راهگشا باشد، بل که اندکی از این درد و اندوه جانکاه ِ از دست دادن و از دست رفتن ِ سرزمین و خان و مان و همه چیزمان را با کسی، چون تو دوستی، یاوری - شاید -، بخش کنیم و شاید که بشود هنوز ... شاید که هنوز بتوانیم کاری کنیم و این سرزمین مهربان رنجور را از این همیشگی رنج ِ گران، یک بار و این بار برای همیشه برهانیم، باشد که چنین گردد ...
سپاس