ایرانشهر

ایرانشهر به دنبال آزادی ...

ایرانشهر

ایرانشهر به دنبال آزادی ...

سرود میهنی «ایران» و «ایرانیان راستین»


ای ایران، ای مرز پرگُهر!


ای ایران!
**********
********************
ای ایران، ای مرز پرگُهر
ای خاک ات سرچشمه ی هنر
دور از تو اندیشه ی بَدان
پاینده مانی تو، جاودان
ای دشمن، ار تو سنگ خاره‌ای، من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشه‌ام
دور از تو نیست، اندیشه‌ام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوه ات، در و گوهر است
خاک دشت ات، بهتر از زر است
مهرت، از دل کِی برون کنم
بَر گو بی مهرِ تو، چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به‌ پاست
نورِ ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشه‌ام
دور از تو نیست اندیشه‌ام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
******************************
این جا بشنوید

http://s3.picofile.com/file/7396251933/%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html

شرم!


«یورش ددمنشانه ی تازیان» به «ایرانشهر بزرگ باستانی» و «نبرد کادُسی»


به : «همه ی آن ها که از پیروان تازیان هستند»،

و به همه ی «تازی پرستان »، «تازی دوستان» و «تازی زاده گان
»


************

یکی از زیباترین سروده های مهرورزانه ی ایران و جهان


دماوند یگانه ی استوار
************
یکی از زیباترین سروده های مهرورزانه ی ایران و جهان : ایران ایران 

************در روح و جان من، می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو، همه جهان نیارزد
ای ایران ایران،

دور از دامان پاک ات دست دگران، بد گهران
ای عشق سوزان،

ای شیرین ترین رویای من، تو بمان،
در دل و جان

ای ایران ایران،

گلزار سبزت دور از تاراج خزان، جور زمان
ای مهر رخشان،

ای روشن گر دنیای من به جهان، تو بمان
سبزی سر چمن ، سرخی خون من
سپیدی طلوع سحر ، به پرچم ات نشسته
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
بمان که تا ابد هستی ام ، به هستی تو بسته
 
 

************
 
* سروده ی یگانه، زیبا و ماندگار ِ روان شاد ِ زنده یاد ِ جاوید نام
«تورج نگهبان»
* خنیا (آهنگ) یگانه، زیبا و ماندگار ِ استاد یگانه و ارجمند
«محمد سریر»
* آواز ِ یگانه، زیبا و ماندگار ِ روان شاد ِ زنده یاد ِ جاوید نام
«محمد نوری»

************ 

افسوس



 *********
افسوس . . .
افسوس نام آدم که شما بر خود می نهید و رنجور و ناتوان و نزارش می کنید،
افسوس واژه ی بیداری که شما خوار و خسته و خواب و خراب اش می کنید،
افسوس آب و خاک و آتش و باد، که شما آلوده شان می کنید،
افسوس گندمی که نان می شود و شما نشخوارش می کنید،
افسوس هر آن چه که بس دشوار آمده ست به دست و شما، چه ساده، آسان اش می کنید،
افسوس هر آنچه که آسان است و شمایان، برای نام و نان، چه آسان، دشوارش می کنید،
افسوس هر آن چیز گران، که برایمان مانده ست ز نیاکان و،  شما، چه آسان، ارزان اش

می کنید،
افسوس هر  آن چه که ارزان است و شما، چه بی هوده، گران اش می کنید،
افسوس زمین که سرانجام روزی، شما به زیر آن و در آن می آرمید و پنهان می شوید،
افسوس زنده گی که شما نابودش و تباه اش می کنید،
افسوس آن آفریده گار، آن خدای، که شما نام اش را بر زبان می آورید،
افسوس آن گوسپند که شما بدنام اش می کنید،
و سرانجام
افسوس این سرزمین نیاکانی - ایران بزرگ باستانی - که شما ویران اش می کنید،
باری ... افسوس آن ...
افسوس... افسوس... افسوس...
 *********

سترون

سترون

سروده ای از سراینده ی ارجمند و بزرگ:
سایه
(ه. ا. سایه : هوشنگ ابتهاج)
- از دفتر «سیاه مشق» -
آه در باغ ِ بی درختی ِ ما
این تبر را به جای گل که نشاند؟!

چه تبر؟ اژدهای از دوزخ

که به هر سو دوید و ریشه دواند

بشنو از من که این سترون ِ شوم

تا ابد بی بهار خواهد ماند

هیچ گل از برش نخواهد رُست

هیچ بلبل بر او نخواهد خواند.
************
سایه
(ه. ا. سایه : هوشنگ ابتهاج)
- از دفتر «سیاه مشق» -
************

خرد آموز ِ خرد پیشه ی شیراز



جماعتی که نظر را

                      حرام می گویند



نظر حرام بکردند و


                     خون خلق حلال





سعدی شیرازی

سخن مهربانِ مهر پیشه ی شیراز

مفتی ِ شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد!-

یال و دمش دراز باد این حیوان خوش علف!

 

حافظ شیراز

حافظ بامداد